عباسعلی روحانی نژاد بمناسبت یکمین سالگرد هنرمندپیشکسوت، مسئول و مدرس انجمن خوشنویسان برازجان شادروان استاد "حمید شاه حسینی" با برخی اساتید و هنرمندان به گفتگو پرداخت.
به گزارش دیارجنوب، عباسعلی روحانی نژاد بمنظور گرامیداشت یاد و خاطره هنرمند فقید شادروان استاد "حمید شاه حسینی" و همزمان با یکمین سالگرد وی با برخی اساتید و هنرمندان به گفتگو پرداخت که به شرح ذیل است:
باسلام و ادب خدمت همه عزیزان. سالهاست که قلم را گوشه ی ورق رها و گذشت خاطرات پیش روی را نظاره گر بودم. اما بایستی از اساتید و بزرگانی که هنرمندانه و صادقانه جهت این آب و خاک صداقت اشک را برای آیندگان به تصویر می کشند گرامی دانست و حرمت انسان گونه آنان را به رخ گیسوان پریشان عاشقان سپرد. استاد فرج الله کمالی، استاد فخرایی، ماشاالله کازرونی ، عبدی شنبه زاده(که با جک های شنیدنی مردم را شاد می نمود) مرتضی انوشه ( با اینکه به شغل کارگری مشغول بود و دیپلم قدیم داشت تا پایان عمرش حدودا ده کتاب نوشت و به چاپ رسانید که برخی از آنها چندین بار زیر چاپ رفتند. از رمان، داستان و شعر گرفته...... بعد از کار می نشست و با دست پینه بسته اش قلم می زد و با حقوق کارگری هزینه زندگی،دو فرزندش و چاپ کتابها را متحمل می شد)، علی پیرمرادی و........که سعی می نمودم با تهیه مستندسازی گوشه ای خاطرات آنان را برای آیندگان به خاطرات عشق روانه سازم. یکسال از هجرت ساز دلنواز قلم استاد شاه حسینی می گذرد. ستاره ای که درخشش انگیزه های عشق و معرفت را در وجود شاگردان شعله ور می ساخت. عروج ملکوتی او ساز قلمها را هم در غمنامه عشق تفسیر نمود. حمید قبل از هنر و ایستادگی قلمش استاد و معلم معرفت و مردمداری بود. آوازه بیدارش شاگردان را به آیندگان معرفی می نمود. لذا بر خود واجب دیدم که شاید به اندازه روزنه ای بتوانم گوشه ای بزرگی استاد را به تصویر کشیده و امیدوارم بتوانم حق مطلب را ادا نمایم آری هنر به اضافه معرفت مساوی با استاد حمید شاه حسینی.
بمناسبت سالگرد فراقش با برخی اساتید و هنرمندان گفتگو نمودیم.قبل از آغاز گفتگو تشکر می کنم از استاد معظم جناب آقای موحدیان عزیز, استاد علیرضا رهسپار و دیگر دوستان که در ارائه گزارش همکاری صمیمانه را با حقیر داشتند.
(معرفی هنرمند باقلم خودشان)
اینجانب حمیدشاه حسینی فرزند شهریار، متولد شهریور ماهِ ۱۳۴۰ در شهر برازجان، دوران تحصیلات ابتدایی تا دیپلم را در برازجان گذرانیدم.
دبیربازنشسته ی ادبیات فارسی وهنر مدارس راهنمایی برازجان بودم. در سال ۱۳۴۶خورشیدی شادروان جناب آقای اکبرزاده اولین استادی بودکه مراشیفته ی خط کرد.
زمانی که من کلاس یکم بودم. برای مشقِ کلاس بامداد مشقی نوشتم که موجبات تشویق استاد وهمکلاسی هاگردیدواز همان زمان شروع یادگیری خط وخوشنویسی در(ضمیر) ناخودآگاه من زده شد.
من از کلاس سوم ابتدایی با اندام هندسی وبسیارزیبای خط نستعلیق بانگاه کردن به عنوانهای کتب درسی همانند تاریخ وجغرافیا ریاضیات فارسی هندسه و....آشنا وشیفته ی این هنرِ قدسی وایرانی شدم.
و از همان زمان با تهیه ی یک نی و مرکب بدونِ استاد و بسیار دیم، از عناوین این کتابها و متن های کتاب های درسی که همگی باقلم نی کتابت شده بود مشق هایی میکردم.
از کلاس پنجم ابتدایی یعنی سال۱۳۵۱ تا سال۱۳۵۷ درمسابقات شهرستان برازجان واستان بوشهرشرکت می کردم و ظاهرا از آنجایی که داوران محترم آن موقع هیچ اطلاعی ازخط و خوشنویسی نداشتند دارای رتبه ی اول می شدم و در همه ی اردوهای دانش آموزی آن سالها پای ثابت بودم. در اردیبهشت ماهِ سال 1357 درمسابقات هنرمندان استان های جنوبی ایران که در کرمان برگزار می شد هم شرکت کرده و به رتبه ی دوم دربین هفت استان رسیدم. درسال۱۳۶۹ مدرک ممتاز وفارغ التحصیلی خود را ازانجمن خوشنویسان ایران اخذ نمودم.
سوابق هنری و مسئولیت ها:
• مؤسس انجمن خوشنویسان شعبه ی برازجان هستم که با همکاری وهمیاری صمیمانه دفتر وقت اداره فرهنگ وارشاد اسلامی برازجان درسال ۱۳۷۰تأسیس شدکه شاید جزو اولین تشکل های هنری سیستمایک دراستان بوشهر می باشد
• مدرس رسمی انجمن خوشنویسان ایران ازسال۱۳۷۰ تا کنون(۱۳۹۶)
• پرورش دهنده ی ده ها هنرجوی خوشنویسی درشهربرازجان وشهرستان دشتستان
• فارغ التحصیل نمودن چندین نفر ازشاگردان اینجانب دردوره های ممتاز وفوق ممتاز در برازجان
• هنرمندان از استاد می گویند؛
نخست با استاد مجید عوضفرد از بستگان استاد همراه شدیم. استاد عوض فرد ضمن تقدیر از حضور همه عزیزان وهنرمندان گفت:
باید به کودکی برگردم. به قبل از مدرسه رفتنم. به آن روزی که که از روی نوشتههایت حرف «ب» را نقاشی کرده بودم. یا به آن شبی که در اتاق کاهگلی کوچهی بن بست محلهی قلعه مسابقهی تند نوشتن گذاشته بودیم و تو میگذاشتی چند سطر جلوترت باشم. مشق شبم بود و از روی دستخطت دوباره نوشتم و معلم تعجب کرده بود از خطی که نوشته بودم. باید به کودکی برگردم به آن سالهایی که همواره حضور داشتی در لحظه لحظههای بزرگ شدنمان ما سه نفر در کنار تو بزرگ شدیم. با تو. «من، محسن، کیانوش» و بعدها «انوش بیشتر حمید صدایش میکردیم. برایمان حمید بود تا دایی، تا استاد.».
آن شب گفته بودی «هر چه بیشتر عشق بورزی بیشتر درد میکشی» و در جوابت از فروید گفته بودم: «رنج از سه منشا ناشی میشود: اول قدرت برتر طبیعت، دوم، ضعف بدنهای ما و سوم آنکه مورد علاقهی ماست».
انوش نوشته بود: «مجید با این غم چه کنیم؟ با این چه کنم؟ حتا نیستم که... این همه طاقت ندارم.» و من گریه...و صدای ام کلثوم از استریو دو باندهی «پیونر»ی که داشتی و بعدها زری نوشت: «صدای تو در صدای اجانین/لبریز ماده افعیان خوش سیرت و صورت/در باد/گردباد می زند/صدای تو: انت عمری و عمری صدای تو می آمد و رفته/هوش گوشهای جهان/عموم روانکاوان معتقد بودند/خانه نه بالاخانه/پای بست خانه دردش زیاد می شود/و عقل باد از دور گرد می زند/و از نزدیک هم همین طور/صدای تو در صدای مجانین/گردباد می زند حالا تو به شکل جبران ناپذیری از دست رفتهای: «بخشی از او به شدت در درون من زنده است و بخشی از من برای همیشه با او مرده است.»
به کیانوش گفتم: «آن دوستی چنان قدرتمند بود که تمام مرزهای اختلافمان را محو میکرد.»
اتاق حمید پر از مجله و کتاب و کاست و خوشنویسی بود و دنجترین و دوستداشتنیترین گوشهی کودکی ما. ما سه نفر پرت شده بودیم به دنیای تو و من همچنان از روی مشقهایت مینوشتم.
بیرحمانه برمیگردم به زخم ناشی از گسست پیوند این همه سال. «این گسست شدید و ناگهانی فورا دردی درونی به وجود میآورد که به شکل گسیختگی روح و شیون خاموشی احساس میشود که از درون فوران میکند.»باید دوباره به گذشته برگردم. به آن روزی که تکهای از چوب توت خانهی بیبی لیلا را جدا کردی و تراش زدی و به دستم دادی. کلاس پنجم دبستان بودم. امتحان هنر داشتیم و من برای همهی همکلاسیها با آن چوب توت تراش خورده نوشته بودم.
«ما به ابژه عشق خود به خطرناکترین شکل ممکن وابستهایم و خود را در معرض درد بیکرانی قرار میدهیم اگر او [ابژه عشق] را به خاطر بیوفایی یا مرگ از دست بدهیم.»
و صدای شاملو از استریو دوباندهی پیونری که داشتی: سال ۵۷ بود: «وینان دل به دریا افکنانند/به پای دارنده ی آتش ها/زندگانی/دوشادوش مرگ/پیشاپیش مرگ/هماره زنده از آن سپس که با مرگ/و همواره بدان نام/که زیسته بودند/که تباهی/از درگاه بلند خاطره شان/شرمسار و سرافکنده می گذرد./کاشفان چشمه/کاشفان فروتن شوکران»
باید به کودکیمان برگردیم: «آنجا ایستادهای با موهای شلال با این غم چه کنیم؟ با این چه کنم؟»
• علیرضا رهسپار
علیرضا رهسپار از هنرمندان بنام دشتستان که بنیانگذار انجمن هنرهای تجسمی دشتستان در سال 68 بود که در سال 73 فعالیت این انجمن بصورت رسمی شکل گرفت در رابطه با زنده یاد استاد حمید شاه حسینی صحبت نمودیم.
وی گفت: ازسال ۱۳۶۸ افتخارآشنایی با زنده یاد استاد حمیدشاه حسینی راداشته ام،وی یکی از هنرمندان متعهد، تلاشگر، بااخلاق وعاشق آموزش و توسعه خوشنویسی بود، پیشرفت هنرخوشنویسی دشتستان مرهون تلاش های خستگی ناپذیر این استاد بی بدیل است. استاد باهمه کمبودهایی که درآن زمان بود باهمت عالی وعشق توانست گام های موثری دررشد وشناسایی استعدادهای درخشان این دیار بردارد .فقدان این استاد بزرگ ضایعه ای جبران ناپذیر برای هنرخوشنویسی شهرستان می باشد. درآن سالها تعداد هنرمندان خوشنویس دارای مدرک ممتازدربرازجان وشهرستان به تعداد انگشتان یک دست هم نمی رسید .ولی باهمت وممارست وآموزش این استاد پرتلاش درحال حاضر شاهدپیشرفت بسیارعالی این هنرهستیم وبیش از25هنرمنددارای مدرک ممتازوفوق ممتاز ویک نفراستاد ( خانم شیرین محمدکرمی ) ازبرکات وتلاش های این استاد ارجمندمی باشد.
• محمدعلی عشایری
چگونه شروع کنم استاد عزیزم مانده ام! سلام، سلامی به درازای یک دنیا که وجود گهربار تو را از ما گرفت، زبان قاصر است از همه لطف و استادی و پدری که در حق بنده چه در هنر و چه در اخلاق محبت داشتید، تحفه ای ندارم تا کنم نثار روح بلندت نازنین استادم جز این نقش روی زیبایت تا بماند در خاطر ما که دیدار رویت همچنان نصیب ما باشد.
• قاسم انگالی
بی تو ما را یک نفس آرام نیست استاد تکرار نشدنی
سوگ سرودهای بدرقهی راه استاد حمید شاهحسینی
کاووس کمالی نژاد
رقصی چنین که با قلم آغاز کردهای
نی را به مشقِ عشق سرافراز کردهای
این پیچ و تاب چیست که چون موی دلبران
گاهی کلاف کرده و گه باز کردهای
این چیست؟ شانهای به چلیپای زلف شعر؟
مست است نی، ویا که تو اعجاز کرده ای؟
آوای نی به صفحه ی کاغذ شنیدنی است
گویی نوای عشق و جنون ساز،کرده ای
افسوس ای شکسته دلم از نبودنت
ای عاشقی که با قلمت راز کرده ای
ما را هوای کوی تو اینجا کشانده است ای مرغ در هوای که پرواز کرده ای.
آخرین عکس قبل از پرواز به ابدیت
/