شنبه 1 ارديبهشت 1403 | Saturday 20 April 2024

دکتر قاسم عمرانی پزشک عمومی بیمارستان خلیج فارس بوشهر یادداشتی با عنوان در "سوگ باران!" را در سوگ عبدالرحیم رهسپار منتشر کرد.

به گزارش دیارجنوب، در این یادداشت آمده است:
در سوگ باران!
دوران دبستان یه دانش آموز معمولی بودم، سال ۶۷ دوره راهنمایی را در روستای آباد شروع کردم پس از چند ماه مدرسه را رها کردم تا اینکه مهر سال بعد شروعی متفاوت داشته باشم؛
بعضی معلمها دیگه نبودند و بویژه اینکه معلم ریاضی جدیدی داشتیم. و من در سال نو تحصیلی نسبت به بقیه دست بالاتر را داشتم و عدو شده بود سبب خیر!
معلم جدید ریاضی جوان خوش قیافه با انگیزه پرتلاش و پر حرارت و دلسوز و مسلط به تدریس بود و من به پشتوانه همان عقب ماندگی حالا صاحب اعتماد به نفس شده بودم!
سه سال دوره راهنمایی تحصیلی گاه و بیگاه ،بجا و نابجا،حضوری یا در جمع دیگر دانش آموزان ؛ معلم ریاضی زبان به تمجید من می گشود و کراراً می گفت: عمرانی یه دکتر میشه!
در پوست خود نمی گنجیدم، بال هایم سبک بود برای پرواز هر روزه!
آنقدر سبک بال که فاصله آباد چاهپیر را کفش هایم نمی فهمیدند!
و روز به روز بیشتر احساس می کردم که خیلی بلدم!! در حالیکه قبلا هیچ گاه چنین چیزی به ذهنم رخنه نکرده بود!
هیچ طراوات و بوی نعناع را پس از باران زیسته اید! من اینگونه بودم پس از پایان کلاس ریاضی.
با پایان دوره راهنمایی تحصیلی وقتی از ده با بغچه ای وارد دبیرستان بوشهر شدم کاملا گیج بودم -میدانی نابرابر - مثل یه آپاچی بین سفیدپوستان -گویی همه چیز را از قبل باخته بودم!
کاملا نا امید بودم که آخر هفته ای قصد روستا کردم از مسیر برازجان؛ میدون منبع سوار مینی بوس اهرم شدم از قضا همراه معلم دیروز شدم از دبیرستان پرسید و حال و روزم را گفتم! گفت تو در مسابقه علمی دهه فجر تنگستان اول شدی و استان ده شهرستان داره؛ پس تو جزء ده نفر اول مدرسه تون هستی!حرفش گرچه خیلی دور از ذهن می نمود ولی او معلم بود، او خداوندگار دانش آموز بود، او رب النوع عشق و صداقت بود، او کلامش وحیانی بود، او خود کلمه بود، او وجودش مقدس بود، او نمی توانست دروغ گفته باشد، او حرف بی حساب نمی زد؛ سخنش از عمق جان بود و بر جان می نشست!
وقتی سه راهی روستای اشکالی داشتم پیاده می شدم جسارت کردم که یواشکی کرایه اش حساب کنم ولی از ته ماشین به سمت راننده جهید، پول رو ازش گرفت و در جیب من چپاند و گفت: تو رو خدا آقای راننده گناه داره دانش آموز ازش نگیر!!
آخرین جمله و آخرین دیدارمان بود!
گرچه نمی دانم منظورش از دکتر پزشک بود یا نه و با وجود اینکه دیپلم ریاضی گرفتم سال ۷۵ در رشته پزشکی پذیرفته شدم.
از آن سال تاکنون یعنی به مدت یک ربع قرن گوشه ذهنم بود که یک روز بروم مقابلش دو زانو بنشینم و هر دو دستش را بوسه باران کنم!ولی مثل حبیب آقای سوته دلان همیشه دیر رسیدیم!
دریغ و درد که امروز یک هفته مانده به مهر، روزگار چه بی مهر شد،یک هفته مانده به پاییز اندوه تمام پاییزها یک جا بر دل دانش آموز نشست!
امروز "عبدالرحیم رهسپار" رهسپار شد..

tasliyat

/

 

استان بوشهر

Template Design:Dima Group